شب آخر زندگی دو نفری با مهدیار گلم
سه شنبه ۹۲/۱۱/۲۹ عزیزکم پسرگل مامانی خدا رو شکر مثل اینکه دوران بارداری داره تموم میشه قرار بود ۵ اسفند بیای بغلم که مثل اینکه به قول بابا علی جات تنگ بود و تصمیم گرفتی زودتر بیای. از دیشب دردای من شروع شده و حسابی دارم زجر می کشم اما خوشحالم که قراره بیای دیشب تا صبح بیدار بودم و صبح اول یه سری کارای خونه رو کردم و بعد هم طراحی و بعدش بابایی اومد دنبالم از زیر قرآن ردم کرد و ساک فسقلیمون رو برداشتیم و رفتیم پیش خانم دکتر بیمارستان مادروکودک خانم دکتر گفت داری به دنیا میای و شاید تا عصر بیای اما من همش دعا می کنم تا صبح توی دلم بمونی بعدش رفتیم بیمارستان کوثر و کارای پذیرش رو کردیم مامان طاهره هم که دل تو دلش نبود اومد اونجا.ازم خون ...
نویسنده :
مریم
21:57